نام، نسب و کنیه:
عمرو بن عاص بن وائل بن هاشم بن سعید بن سهم است.
کنیهی ایشان «ابوعبدالله» و ملقب به «فاتح مصر» است.
آشنایی با قرآن قبل از مسلمان شدن:
زمانی که حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه هنوز مسلمان نشده بود، یکبار نزد
«مسیلمهی کذّاب» رفت. مسیلمه از او دربارهی رسول خدا صلى الله علیه وسلم
چنین پرسید: «شنیدهام در میان شما شخصی ظهور کرده است که ادعای پیامبری میکند
و با خود یک کتاب آسمانی به همراه دارد؟» حضرت عمرو رضی الله عنه گفت: «درست است!»
پرسید: «آیا تو چیزی از آن کتاب به یاد داری؟» حضرت عمرو رضی
الله عنه جواب مثبت داد. حضرت عمرو رضی الله عنه به تقاضای مسیلمهی کذّاب حاضر شد که برای ا
و سورهای بخواند. ایشان سورهی «عصر» را خواند. مسیلمه گفت: «اینکه چندان بکر و جالب
توجّه نیست. گوش کن من هم یک چیز مثل همین برایت میخوانم.» آنگاه مطلبی خواند.
حضرت عمرو رضی الله عنه به خنده افتاد. مسیلمه وقتی چنین دید، چیزی دیگر خواند. عمرو رضی الله عنه گفت:
«تو را خدا بس کن که اگر زنی هم این را بشنود، بر دیوانگی تو خندهاش میگیرد.»
در دربار نجّاشی:
عمرو بن عاص رضی الله عنه میگوید: پیش نجّاشی رفتم و مثل همیشه
برای او سجده کردم. نجّاشی گفت: «دوست من خوش آمدی! لابد چیزهایی هم
از سرزمین خود برایم هدیه آوردهای؟»
گفتم: «آری ای پادشاه! من مقدار زیادی چرم و پوست برایت
هدیه آوردهام و هدایا را پیش او بردم.»
او از هدایا خوشش آمد و همینکه متوجّه خشنودی او شدم گفت: «ای پادشاه!
مردی را دیدم که از بارگاه تو بیرون آمد که فرستادهی دشمن ما است.
دشمنی که صدمهی زیادی به ما زده و بزرگان و برگزیدگان ما را کشته است،
او را به من بسپار تا او را بکشم.»
نجّاشی دستش را بالا زد و چنان ضربهای به بینی من زد که فکر کردم، آن را شکست
و از او سوراخ بینی من خون بیرون جهید و چنان خوار شدم
که دوست داشتم زمین دهان بگشاید و مرا فرو ببرد.»
گفتم: «اگر این موضوع را دوست نمیداشتی، هرگز از تو نمیخواستم.»
نجّاشی گفت: «ای عمرو! تو از من میخواهی فرستادهی رسول خدا صلى الله علیه وسلم
را به تو تسلیم کنم؟» عمرو میگوید: خداوند حال مرا دگرگون کرد
و با خود گفتم: «عرب و عجم متوجّه برحق بودن این حقیقت شدهاند
و تو مخالفت میکنی؟»
گفتم: «ای پادشاه! تو بر این موضوع گواهی میدهی.» گفت: «آری ای عمرو!
از من بشنو و او را پیروی کن که برحق است و بر همهی ادیانی
که با او مخالفت کنند، پیروز میشود، همچنانکه
حضرت موسى علیه السلام بر فرعون و سپاه او پیروز شد.»
حضرت عمرو رضی الله عنه میگوید: «پیش یاران خود برگشتم و بعد از آنان کنارهگیری کردم
و خود را به بندرگاه رسانیدم و متوجّه کشتیای شدم که پر از تنهی درخت خرما و آمادهی
حرکت بود، سوار شدم و به بندر «شعیبه» رسیدم و با پولی که داشتم
از شعیبه شتری خریدم و به مدینه حرکت کردم تا به «مرالظهران» رسیدم.»
اسلام آوردن ایشان:
حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه حکایت میکند: «چون «قریش» و «غطفان»
بازگشتند، او را هیچ فتحی نیز نیافتند و هرگز در عرب جمعی
چنان جمع نشده بود. من یقین نمودم که کار پیامبر صلى الله علیه وسلم
روز به روز رونق میگیرد پس به مکّه رفتم و با گروهی از
اقوام و خویشان خود این موضوع را گفتم.»
پس از آن حضرت عمرو رضی الله عنه از پادشاه حبشه یعنی نجّاشی پرسید:
«ای پادشاه! به من راست بگو اینکه محمّد صلى الله علیه وسلم ادعا میکند، راست میگوید یا نه؟
وی رسول خداست یا نه؟» نجّاشی گفت:
«وَیْحَکَ یَا عَمْرْو.» نصیحت مرا قبول کن و برو و متابعت او را بکن.»
عمرو رضی الله عنه میگوید: من گستاخ بودم و به نجّاشی گفتم: «ای پادشاه! ت
تو نیز دست بیاور و بیعت کن به دین اسلام تا من نیز بروم و بیعت کنم
و متابعت وی نمایم و به دین و بگروم.» نجّاشی دست دراز کرد و با من بیعت کرد
و من از نزد او رفتم و پیش قوم خود آمدم و اسلام خود را از آنان پنهان نمودم.
در همان زمان برخاستم و قصد خدمت رسیدن به پیامبر صلى الله علیه وسلم را کردم؛
چون به ناحیهی مکّه رسیده بودم و روی در مدینه داشتم، «خالد بن ولید» رضی الله عنه
را دیدم که از مکّه خارج شده و به طرف مدینه میرود. گفتم: «ای خالد! کجا میروی؟»
خالد رضی الله عنه گفت: «ای عمرو! من بسیار فکر کردم و برای من هیچ شکی
نمانده که محمّد صلى الله علیه وسلم پیامبر خداست و به مدینه میروم
که مسلمان شوم.» عمرو رضی الله عنه گفت: «من نیز به قصد اسلام آوردن میروم.»
پس با هم همراه شدند و به مدینه آمدند. ابتدا حضرت خالد رضی الله عنه
پیش پیامبر صلى الله علیه وسلم آمد و مسلمان شد و پس از آن
حضرت عمرو رضی الله عنه نزد پیامبر صلى الله علیه وسلم آمد.
حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه میگوید: هنگامی که خداوند فکر
و اندیشهی اسلام را در قلبم پیدا کرد، به محضر آن حضرت صلى الله علیه وسلم رسیدم
و اظهار داشتم: «دست خویش را دراز کنید تا من بر دست شما بیعت کنم.» آ
ن حضرت صلى الله علیه وسلم دست راست خویش را دراز فرمود. من دست خود را عقب کشیدم.
ایشان فرمودند: «عمرو! تو را چه شده است؟»
من اظهار داشتم: «شرطی دارم!»
آن حضرت صلى الله علیه وسلم فرمودند: «چه شرطی داری؟»
عرض کردم: «اینکه گناهان من آمرزیده شوند.»
آن حضرت صلى الله علیه وسلم فرمودند: «ای عمرو! مگر تو را معلوم نیست
که پذیرش اسلام تمام گناهان گذشته را محو و نابود میکند و هجرت
نیز گناهان گذشته را محو میسازد و حجّ نیز گناهان گذشته را از بین میبرد.»
زمان اسلام آوردن ایشان را قبل از «فتح مکّه» در سال هشتم و برخی نیز بین «حدیبیّه» و «فتح خیبر» نقل کردهاند.
نقش وی در زمان پیامبر صلى الله علیه وسلم:
رسول خدا صلى الله علیه وسلم او را به فرماندهی جنگ «ذاتالسلاسل» گماشت
و در فتح مکّه او را به بتخانهی «سُواع» که بت قبیلهی «هذیل» بود، روانه کرد
و عمرو رضی الله عنه آن را ویران کرد. سپس او را پیش «جیفر» و «عبد» پسران «جلندی»
که سران قبیلهی «ازد» عمّان بودند، روانه فرمود تا ایشان را به مسلمانی فرا خواند
و تا زمان رحلت رسول خدا صلى الله علیه وسلم در عمّان و از آنجا به مدینه آمد.
سفیر پیامبـر صلى الله علیه وسلم در عمّان:
مِنْ مُحَمَّد بْن عَبْداللهِ وَ رَسُولِهِ إلَی جَیْفِرٍ وَ عَبْدٍ إبْنِیْ جُلَنْدِی، سَلَامٌ عَلَی مَنِ اتَّبَعَالْهُدی
أمَّا بَعدُ:«فَإنِّیْ أدْعُوْکُمَا بِدِعَایَةِ الْإسْلَامِ
أسْلِمَا تَسْلَمَا فَإنِّیْ رَسُوْلُاللهِ إلَیالنَّاسِ کَافَّةً لِاُنْذِرَ مَنْ کَانَ
حَیّاً وَ یَحِقَّالْقَوْلَ عَلَیالْکَافِرِینَ وَ إنَّکُمَا إنْ أقّرَرْتُمَا بِالْإسْلَامِ وَلّیْتُکمَا وَ إنْ أبَیْتُمَا إنْ تَقَرّا
بِالْإسْلَامِ فَإنَّ مُلْکَکُمَا زَائِلٌ عَنْکُمَا وَ خَیْلِی تحلْ بِسَا حَتکُمَا وَ تَظْهَرُ نُبُوَّتِیْ عَلَی مُلْکَکُمَا.»
این نامهای است از «محمّد» فرزند «عبدالله» به «جیفر» و «عبد» پسران «جلندی».
درود بر کسی که از هدایت پیروی کند؛ اما بعد؛
شما هر دو را به اسلام دعوت میدهم. دعوت اسلام را لبّیک گویید،
سالم میمانید؛ زیرا من رسول خداوند متعال هستم برای تمام مردم؛
تا بترسانم از عذاب خدا کسی را که زنده است و ثابت شود حجّت خدا بر کافران.
همانا اگر به اسلام اعتراف کردید شما را بر اقتدارتان برقرار خواهم گذاشت ورنه این
را بدانید که به زودی سلطنت شما از بین خواهد رفت و اسبسواران من در حیاط
منزلتان داخل خواهند شد و نبوّت و رسالت من بر تمام ادیان مملک شما غالب خواهد آمد.
آن حضرت صلى الله علیه وسلم ماه ذیقعدهی سال هشتم هجری این نامه
را به حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه سپرد
و به سوی پسران جلندی عبد و جیفر روانه ساخت.
حضرت عمرو رضی الله عنه میفرماید: نامهی آن حضرت صلى الله علیه وسلم را برداشته
و راهی «عمّان» شدم؛ چون آنجا رسیدم، نخست «عبد» را ملاقات کردم. وی شخصی بینهایت حلیم،
بردبار و نیکسرشت بود. گفتم: «من سفیر رسولالله صلى الله علیه وسلم هستم.»
وی مرا به همراه نامهای پیش تو و برادرت فرستاده است.
عبد: پادشاه، برادر بزرگتر من «جیفر» است، او را به تو نشان میدهم،
نامه را بهدست او بده، سپس گفت: «شما ما را به چه چیزی دعوت میدهید؟»
عمرو بن عاص: «به اینکه خدای یگانه را عبادت کنید، بتپرستی را ترک گویید
و به این گواهی دهید که محمّد بندهی خدا و رسول اوست.»
عبد: «ای عمرو! تو پسر سردار قومت هستی. حالا بگو پدرت در این مورد چه تصمیمی گرفته تا ما هم از او پیروی کنیم؟»
عمرو: «پدرم درگذشته و به او ایمان نیاورده است؛ البته من بسیار آرزو داشتم
که ای کاش! ایمان میآورد و او را تصدیق مینمود. تا زمانی من هم
با او همعقیده بودم، امّا بعداً خداوند مرا به اسلام هدایت داد.»
عبد: «کی مسلمان شدی؟»
عمرو: «چند روزی میشود.»
عبد: «کجا مسلمان شدی؟»
عمرو: «پیش نجّاشی پادشاه حبشه و نجّاشی هم اسلام را پذیرفته است.»
عبد: «بعد از اسلام آوردن نجّاشی ملّتش با او چگونه رفتار نمودند؟»
عمرو: «او را چون گذشته بر پادشاهی برقرار گذاشتند و از او پیروی کردند.»
عبد: «پیشوایان مذهبی و رهبانان چه کردند؟»
عمرو: «همه از او پیروی کردند.»
عبد: «ای عمرو! خوب فکر کن چه میگویی، دروغ بدترین خصلت است، رسواکنندهترین عمل در دنیاست.»
عمرو: «حاشا و کلّا! از اینکه دروغ بگویم؛ زیرا در دین ما جایز نیست.»
عبد: «هرقل (قیصر روم) از اسلام نجّاشی اطّلاع دارد یا خیر؟»
عمرو: «کاملاً اطّلاع دارد.»
عبد: «تو از کجا میدانی؟»
عمرو: «از اینکه نجّاشی قبلاً به قیصر روم خراج میپرداخت و بعد از اسلام آوردنش
از پرداخت آن انکار کرد و گفت: از این به قیصر روم حتّى اگر یک درهم هم طلب کند
، به خدا سوگند که نپردازم.»
وقتی قیصر روم از این سخن نجّاشی اطّلاع یافت، ساکت شد و هیچ سخنی بر زبان نراند؛
چون «نیاق» برادر قیصر روم، سکوت او را دید، خشمگین شد و گفت: «آیا این غلام خود یعنی نجّاشی
را به همین حال میگذاری، اگر چه خراج هم نپردازد و دین تو را ترک کند و دین دیگری اختیار کند؟»
قیصر در پاسخ گفت: «نجّاشی اختیار دارد، هر دینی را که میخواهد اختیار بکند.
من هم اگر فکر سلطنت را به سر نداشتم، به خدا سوگند از دینش پیروی میکردم.»
عبد: «ای عمرو چه میگویی؟»
عمرو: «به خدا سوگند! راست میگویم.»
عبد: «بسیار خوب! اکنون بگو پیامبرتان به چه چیزی امر میکند و از چه چیزی باز میدارد؟»
عمرو: «به اطاعت خداوند متعال امر میکند و از معصیت و نافرمانیش باز میدارد،
به نیکی و صلهرحمی دستور میدهد و از ظلم و تعدّی، زنا، شرابخواری، بتپرستی و صلیبپرستی منع میکند.»
عبد: «چه دعوت بسیار خوبی! ای کاش برادرم به این امر موافقت
میکرد که ما هر دو خدمت وی حاضر شده و او را تصدیق میکردیم!»
عمرو: «اگر دعوت اسلام را لبّیک گوید، آن حضرت صلى الله علیه وسلم او را بر
مقامش برقرار گذاشته و چنین دستور میدهد که صدقات
امرا و اغنیای قومش را گرفته و بین مستمندان تقسیم کند.»
عبد: «اینکه کار بسیار خوبی است. حالا بگو صدقات چه انداره و از چه میگیرند؟»
عمرو میگوید: «این مسئله را کاملاً برایش توضیح دادم که از طلا و نقره این قدر و از شتر و گوسفند این قدر گرفته میشود.»
سپس عبد مرا پیش برادرش جیفر برد. من نامهی آن حضرت صلى الله علیه وسلم
را به او سپردم. وی نامه را باز کرده، خواند و به من دستور نشستن داد و در این مورد از قریش تحقیقاتی به عمل آورد.
بعد از دو روز جیفر هم برای مسلمان شدن آماده شد و هر دو برادر در یک روز اسلام خویش
را ابراز داشتند. بسیاری از مردم هم، همزمان با آنان مسلمان شدند. سپس بر اشخاصی که مسلمان نشدند، جزیه نهاده شد.
عمرو میگوید: به آنان گفتم من فردا به مدینه برخواهم گشت.
چون یقین پیدا کرد که برمیگردم، صبح کسی را پیش من فرستاد و فرا خواند.
چون پیش او رفتم، خود و برادرش و همگی مسلمان شدند و پیامبر صلى الله علیه وسلم
را تصدیق کردند و اجازه دادند تا زکات را جمع کنم و میان ایشان حکم نمایم و هر دو در
مقابل مخالفان مرا یاری دادند و من صدقات و زکات را از توانگران میگرفتم و میان بینوایان
تقسیم میکردم و همانجا بودم تا هنگامی که خبر وفات پیامبر صلى الله علیه وسلم به ما رسید.
سریه به ذاتالسّلاسل
این سریه در ماه جمادیالآخر سال هشتم هجری واقع شد.
به پیامبر صلى الله علیه وسلم خبر رسید که گروهی از «قضاعه» جمع شده و قصد نزدیک شدن
به اطراف مدینه را دارند. پیامبر صلى الله علیه وسلم حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه
را با سیصد نفر از مهاجرین و انصار روانه فرمودند و برای او لوایی سفید و سیاه بستند.
سی اسب نیز در این سریه با آنان بود. پیامبر صلى الله علیه وسلم همچنین فرمودند:
«از مردم «بَلی»، «عذره» و «بَلقین» که از کنار آنان میگذرید، یاری جویید.» شبها
راه میرفتند و روزها کمین میکردند و در این اثناء حضرت ابوعبیده رضی الله عنه
نیز به آنان پیوست و زمانی که با دشمن روبهرو شدند، مسلمانان بر آنان حمله برده
و آنان را پراکنده ساختند. حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه قصد رفتن به مدینه
نمود و پیشاپیش، «مالک اشجعی» را برای خبر دادن و گزارش جنگ
به حضور رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرستاد.
سـریه به جانب سُواع
پیامبر صلى الله علیه وسلم هنگام فتح مکّه حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه
را به جانب «سُواع» فرستاد و آن بت «هُذَیل» بود.
حضرت عمرو رضی الله عنه گوید: «چون به سواع رسیدم، پردهدار او آنجا بود.»
گفت: «چه میخواهی بکنی؟»
گفتم: «پیامبر صلى الله علیه وسلم به من فرمودهاند که این را نابود کنم.»
گفت: «نمیتوانمی.»
گفتم: «چرا؟»
گفت: «از این کار محفوظ میماند.»
گفتم: «توهنوز هم در باطل هستی! وای بر تو! مگر او میشنود یا میبیند؟!»
پیش رفتم و آن را شکستم و یاران خود را امر به ویرانی خزانهی او دادم و چیزی در آن نیافتم. آن گاه به پردهدار گفتم: «دیدی که چه شد؟»
گفت: «به خدا ایمان آوردم.»
تدبیر ایشان در طاعون عمواس
طبق وصیّت حضرت معاذ رضی الله عنه حضرت عمرو عاص رضی الله عنه فرماندهی سوّم،
مسئولیّت اجرای فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه را در رابطه با انتقال مردم به
ارتفاعات برعهده گرفت و طی هشدارهای رعبآور و تکرار جملهی «پدیدهی و
با در هر جا ظاهر شود، مانند آتش میکشد» با یک فرمان نظامی تمامی
سپاهیان و مردم شهرها را متفرّق و بر قلّهی کوه و نقاط
مرتفع پراکنده گردانید و به این وسیله شدّت سرایت این بیماری کاهش یافت.
مقام علمی ایشان
از عامر نقل شده که افراد زیرک این اُمّت چهار نفر هستند:
«عمرو بن عاص، معاویة بن ابیسفیان، مغیرة بن شعبه و زیاد رضی الله عنهم.»
حضرت معاویه رضی الله عنه فرمود:
«حضرت ابوادرداء رضی الله عنه یکی از حکماست و عمروعاص رضی الله عنه نیز یکی از حکماست.»
در یکی از سریهها حضرت عمرو رضی الله عنه به غسل جنابت نیاز پیدا کرد.
ایشان بهخاطر شدّت سرما از استعمال آب خودداری نمود و به جای آن تیمّم نمود
و همراه با اصحاب به ادای نماز پرداخت. وقتی به حضور پیامبر صلى الله علیه وسلم فرا رسید،
در دفاع از شکایت یاران خود چنین بیان داشت: «ای رسول خدا! در این موضوع
من قول خداوند متعال را به یاد آوردم که میفرماید:Tوَلَا تَقْتُلُوْا اَنْفُسَکُمْ إِنَّ اللهَ کَانَ بِکُمْ رَحِیْماً[۶]S
رسول خدا صلى الله علیه وسلم عمل ایشان را تقریر و موافقت فرمودند.
محبّت ایشان با اهل بیت
ایشان یک روز در کنار سایهی خانهی کعبه نشسته بود، حضرت حسین رضی الله عنه
از طرف مقابل میآمد. وقتی نگاه حضرت عمرو رضی الله عنه بر چهرهی انور ایشان افتاد،
فرمود: «هَذَا اُحِبُّ الْاَرْضَ اِلَى اَهْلِالسَّمَاء.»
این مرد به نزد اهل آسمان محبوبترینِ مردم روی زمین است.
خدمات ایشان در زمان خلفا
حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه او را به عنوان یکی از فرماندهان سپاه به شام روانه کرد.
در زمان حضرت عمر رضی الله عنه نخست او را به حکومت «فلسطین» و
نواحی آن گماشت و سپس به او نوشت که به «مصر» برود. ایشان
به مصر رفت و آن را فتح نمود و حضرت عمر رضی الله عنه تا زمان شهادت او را تغییر نداد.
در زمان حضرت عثمان رضی الله عنه چندسالی بر حکومت مصر باقی ماند و
سپس او را برکنار و «عبدالله بن ابیسرح» رضی الله عنه را بر حکومت مصر گماشت.
ایشان پس از آن به مدینه آمد و همانجا بود و چون مردم بر حضرت عثمان رضی الله عنه
شورش کردند، به شام رفت و در مزرعهی خود به نام «سَبَع» در «فلسطین» مقیم شد.
رفتن به سوی مصــر
پس از بازگشت حضرت عمر رضی الله عنه به مدینه حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه
به سوی مصر بیرون رفت، تا اینکه به دروازهی «الیون» رسید، و حضرت زبیر رضی الله عنه
دنبال وی حرکت نمود و هر دوی آنان به هم رسیدند. در همانجا «ابومریم» رئیس نصارای مصر
با ایشان در حالی برخورد که اسقف و فرماندهان او را همراهی میکردند.
«مقوقس» حاکم مصر بهخاطر دفاع و حمایت کشورشان وی را فرستاده بود. هنگامی
که حضرت عمرو رضی الله عنه به آنها رسید، با وی دست به قتال زد.
حضرت عمرو رضی الله عنه کسی را نزد آنان فرستاد که این قدر عجله نکنید،
تا در ارتباط به شما معذور شناخته شویم و شما هم بعد از آن به فکر خود باشید.
آنان بدین خاطر جنگ را متوقّف ساختند و حضرت عمرو رضی الله عنه بری آنان پیغام فرستاد که:
«من بیرون میروم، باید «ابومریم» و «ابومریام» نیز نزدم بیرون بیایند.» آنان به درخواست
حضرت عمرو رضی الله عنه جواب مثبت داده، یکدیگر خود را امان دادند.
حضرت عمرو رضی الله عنه به آن دو گفت: «شما راهبان این کشور هستید؛
بنابراین، بشنوید: «خداوند عزّوجلّ حضرت محمّد صلى الله علیه وسلم را به
حق مبعوث نموده، و ایشان را به این امر کرده است و او ما را این کار مأمور کرده و
همهی چیزهایی را که به آن مأمور شده بود، نسبت به ما ادا نموده است، پس از
آن وی صلى الله علیه وسلم رحلت نمود و درگذشت و آنچه را بر وی بود، ادا کرد و
ما را بر راه روشن ترک نمود.»
از چیزهایی که ما را به آن امر نموده بود، این است که در قبال مردم معذور
شناخته شویم؛ بر همین اساس، شما را به سوی اسلام دعوت میکنیم،
کسی که این را از ما پذیرفت، مثل ماست و کسی که نپذیرفت، جزیه را به
او عرضه مینماییم و از وی حمایت میکنیم. و ایشان به ما خبر داده که دیار شما
را فتح میکنیم و ما را بهخاطر احترام و حفظ خویشاوندی و قرابتمان با شما به خیر
و نیکی توصیه و سفارش نموده است و از چیزهایی که امیرمان (عمر بن خطاب) برعهدهی
ما گذاشته است، یکی هم این است که با قبطیها رفتار خوب نمایید؛ چون پیامبر خدا
صلى الله علیه وسلم ما را در ارتباط با قبطیها به خیر و نیکی توصیه
و سفارش نموده است؛ زیرا آنان از قرابت و عهدی برخوردار هستند.
نمایندگان قبطیها گفتند: «خویشاوندی و قرابت بسیار دوری است که مانند آن را جز انبیاء
دیگر کسی وصل نمیکند. «هاجر» زن شناخته شده و شریفی است، وی دختر پادشاه ما
و از اهل «منف» بود و پادشاهی در میان آنها بود. اهل «عینشمس» به آنها حمله
آوردند و آنها را به قتل رسانیده و پادشاهی را از دستشان گرفتند و آنان پراکنده و آواره گ
ردیدند. به این لحاظ وی به ابراهیم علیه السلام تعلق گرفت
(ما به این پیام و سفارش وی) خوشآمد میگوییم. برای ما مهلت و امان بده تا دوباره نزدت برگردیم.»
حضرت عمرو رضی الله عنه گفت: «من کسی مانند من فریب داده نمیشود،
ولی من سه روز به شما مهلت میدهم تا شما در اینباره فکر کنید و
همراه قومتان وارد مذاکره شوید و در غیر اینصورت با شما میجنگیم.»
آن دو درخواست نمودند که چیزی بر این مدّت بیفزایید. برای ایشان یک روز دیگر افرود.
آنان باز درخواست کردند که برایمان بیفزای، یک روز دیگر نیز برایشان افزود. آن دو نزد
«مقوقس» برگشتند، وی تا حدّی با اینها تمایل نشان داد، ولی «ارطبون»
از قبول دعوت آنان سر باز زد و دستور جنگ با مسلمانان را صادر نمود.
آن دو به اهل مصر گفتند: «ما تلاش خواهیم نمود تا از شما حمایت کنیم و به طرف آنها برنگردیم؛
چون اکنون چهار روز باقی است که در این مدّت به شما صدمهای نمیرسد
و ما میخواهیم به یک توافقنامهی صلح و امان با وی برسیم.»
در این هنگام بود که حضرت عمرو رضی الله عنه و حضرت زبیر رضی الله عنه
از طرف «فَرقَب» با شبیخون روبهرو گردیدند. حضرت عمرو رضی الله عنه
برای استقبال از چنان حالاتی آمادگی داشت؛ بنابراین، با وی روبهرو گردیده،
او و همراهانش را به قتل رسانیدند. بعد از آن حضرت عمرو رضی الله عنه
و حضرت زبیر رضی الله عنه بر اسبهای خود سوار شدند
و به سوی «عینشمس» به راه افتادند.
هنگامی که حضرت عمرو رضی الله عنه نزد ساکنان عینشمس پایین آمد،
اهل مصر به پادشاه خود گفتند: «با قومی که کسرى و قیصر را شکست دادند
و در کشورهای خودشان بر آنان غلبه نمودند چه میخواهی انجام دهی؟
با اینها صلح کن و از ایشان پیمانی بگیر، نه بر آنان تعرّض کن
و نه ما را در معرض حملهی آنان قرار بده.»
پادشاه از این مشورت امتناع ورزید و بر مسلمانان حملهور شد؛
بنابراین، مسلمانان با آنان جنگیدند و حضرت زبیر رضی الله عنه
به قلعهی آنها نفوذ نموده و از آنجا بلند شد. هنگامی که این خبر
به اطّلاع آنها رسید، دروازه را به روی حضرت عمرو رضی الله عنه
گشودند و با پیام صلح نزد وی خارج گردیدند. او درخواست ایشان
را پذیرفت و حضرت زبیر رضی الله عنه ظفرمندانه
و با قدرت بر آنها غالب گردید.
خطاب ایشان به مردم مصر
ای مرم قبطی! ای کسانی که در رژیم گذشته به عنوان ژاندارم
و مأمورین شهربانی و کارهای کشوری در سواحل
«نیل» خدمت کردهاید! منظور از دعوت شما به اینجلسات سهگانه
این بود که از طریق ارائهی واقعیتها، همهی خیالات واهی
را از سر شما بیرون ببریم و به خوبی به شما بفهمانیم
که برخورد متواضعانهی سپاهیان اسلام با شما و همچنین سادگی
و بیآلایش آنان در خوراک، پوشاک و زندگی، هرگز ناشی از ضعف
و بیلیاقتی آنان و مبنی بر ناآگاهی آنان از رسوم پیچیده و پرتکلّف زندگی
اشرافی نیست، بلکه ناشی از قدرت و تسلّط کامل و رعایت
مقرّرات دینی و پیروی از روش و سنّت رسولالله صلى الله علیه وسلم است
و حال که همهی واقعیتها را با چشم خود دیدید، هر حرفی را میخواهید،
بزنید و هر کاری را که میخواهید، انجام دهید، امّا کاملاً مطمئن باشید
که سپاه مقتدر اسلام به فرمان همین سرداران متواضع و بیآلایش،
هر نوع توطئه و ماجراجویی را در این منطقه به شدّت سرکوب میکند.
این اخطار تهدیدآمیز نظامی به دنبال نشان دادن فوقالعادهی
رزمی و نمایش از بصیرت و کاردانی و اطّلاعات شگفتانگیز سرداران
سپاه اسلام، موجب دفع همهی خیالات واهی گردی
د و مردم مصر عموماً حاکمیّت آنان را در سواحل نیل با
احترام قلبی پذیرفتند و دیری نپایید که اکثر قریب به اتّفاق مصریان
این دین قدرتمند، ساده و بیتکلّف را قبول کردند.
حضرت عمر فاروق رضی الله عنه وقتی در مدینه از
عملکرد حضرت عمروعاص رضی الله عنه و نتایج آن باخبر شد،
در حالی که برق شادی در چهرهاش موج میزد، به اطرافیان خود گفت:
«این ابنعاص با زبان طوری میجنگد که دیگران با شمشیر میجنگند
و در عین پیروزی هیچ عاقبت وخیمی را هم بر سر راه ندارد.»
نامهی ایشان به حضرت عمر رضی الله عنه
ایشان در نامهی خود به حضرت عمر رضی الله عنه در وصف مصر چنین نوشته است:
«مصر سرزمینی است که خاک آن غبارآلود، درختانش سرسبز،
مسافت طولش یک ماه و عرضش ده روز است.»
همچنین نوشتند: «من شهری را فتح کردهام که از عهدهی
وصف آن بر نمیآیم؛ صرفاً این قدر بگویم که در آنجا چهارهزار
ر جایگاه مستحکم، چهارهزار و حمّام وجود دارد؛
تعداد یهودیان بالغ بر چهارهزار نفر میباشد، برای پادشاهان
چهارصد تفریحگاه در نظر گرفته شده است.»
فتــح اسکندریه
بندر «اسکندریه» در آن زمان بزرگترین و مهمترین شهرهای
مصر و دوّمین مرکز دولت امپراتوری روم شرقی پس از شهر
«قسطنطنیه» و مقتدرترین پایگاه نظامی «روم»
در مصر و اوّلین بندر تجارتی در جهان بود.
رومیان میدانستند که سقوط این بندر مهم بهدست مسلمانان
یعنی زوال قطعی حکومت روم از مصر و قطع اُمید آنها از
نفوذ سیاسی و نظامی در «خاورمیانه» و ضعف محسوس دولت آنها در خاک روم.
«هراکلیوس» قبل از سقوط این شهر گفته بود: «هرگاه عربها
بر اسکندریه تسلّط یابند، روم ضعیف خواهد شد و دیگر احترام
و آبرویی برایش باقی نخواهد ماند؛» بنابراین، هر طور شده و به
هر قیمتی باشد از این شهر که هم از نظر اقتصاد و هم از
لحاظ سیاست و هم از حیث قدرت نظامی برای آنها جنبهی
حیاتی داشت دفاع نمایند و نگذارند آن را از دست بدهند؛
لهذا از سرزمین روم لشکر عظیمی را که گفته شده
تدریجاً به پنجاه هزار نفر رسید، با اسلحه و مهمات زیادی
به آنجا انتقال دادند. خود هراکلیوس در نظر داشت شخصاً به
این شهر بیاید تا آنها را در جنگ با مسلمانان رهبری کند، ولی قبل
از اینکه بیاید، وفات یافت. پیش از اینکه حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه
به اسکندریه برسد، تیراندازان ماهر رومی برای دفاع از شهر
در برج و باروها مستقر گردیدند. گرچه حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه
میتوانست شهر را در محاصره گیرد، ولی چون شهر از راه
دریا به کشور «روم» و سایر ممالک جهان راه داشت، مردم میتوانستند
سالها در شهرشان بمانند و در مضیقهی زندگی نباشند.
محاصرهی مسلمین جز قطع تجارت و روابط آنها با سایر
نقاط مصر زیانی برای آنان به بار نخواهد آورد.
حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه این شهر را که جز با نصرت
و مدد غیبی الهی هیچ اُمیدی برای فتح آن نداشت، به محاصره کشید.
قبطیان که در اثر بدرفتاری رومیان با آنان دل، خوشی ازآنها نداشتند،
به کمک مسلمین شتافتند و آنها را از حیث آذوقه برای افراد
و علوفه برای حیوانات و بهطور کلی برای تمام چیزهایی که بدان نیاز داشتند بینیاز کردند.
ولی مسلمین به حد کافی ابزار سنگین جنگی نداشتند که بتوانند
حصار محکم شهر را خراب کنند. رومیان با جنگ ابزارهای
پرتابکننده که در برجهای حصار به کار گرفته بودند، به طرف مسلمین
تیراندازی میکردند و نمیگذاشتند به شهر نزدیک شوند؛ لذا به
جای اینکه جبههی مسلمین مانند جاهای دیگر جنبهی حمله و هجوم
داشته باشد، جنبه دفاع به خود گرفت، ولی به خوبی موفّق شدند
تهاجم رومیان را دفع کنند.
چون این وضع چهار ماه طول کشید و مسلمین درکارشان
هیچگونه پیشرفتی نکردند و این امر برخلاف اُمید حضرت عمر رضی الله عنه
بود که در مدینه بیصبرانه در انتظار خبر فتح این شهر مهم بود،
او دلتنگ شد و پنداشت که شاید افراد لشکرش از خدا غافل شده
و اختلاف و فسادی در آنها راه یافته که خدای عزّوجلّ آنها
را یاری نمیکند تا در کارشان توفیق یابند. لذا نامهای به این مضمون ب
ه حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه نگاشت:
«خیلی تعجب میکنم که فتح اسکندریه تا این مدّت برای
شما به تأخیر افتاده است. این امر ناشی از آن است
که در حالت روحانی لشکر تغییری رخ داده است. شما نیز مانند دشمن
دل به دنیا بستهاید. بدانکه خداوند تبارک و تعالى به هیچ قومی
نصرت و پیروزی نمیدهد، مگر آنکه قلوبشان ظاهر و نیّتشان درست باشد.
به محض اینکه این نامه به تو رسید، برای لشکرت سخنرانی کن
و آنها را برای فداکاری در جنگ تحریک و تشویق و برای
حسن نیّت و صبر و ثبات در میدان جنگ ترغیب کن و
آن چهار نفر را که قبلاً به کمکت فرستادم و گفتم هر یک از آنها به منزله هزار نفرند
(زبیر بن عوام، عبادة بن صامت، مسلمة بن مخلد، مقداد بن اسود)
در جلو صفوف مسلمین قرار دهید و همه با هم یکپارچه به سوی دروازههای
شهر هجوم برید. این حمله بعد از ظهر روز «جمعه» باشد؛
چه در این وقت است که خداوند دعای بندگانش را اجابت میکند
و رحمتش را بر بندگان مخلص و نیکوکارش فرو میریزد. مردم
در حالی که دل به خدا بستهاند از او بخواهند تا آنها را بر دشمن
پیروز فرماید. در این حالت روحانی بر دشمن حمله کنید.»
طوری که «زینیدحلان» در «فتوحات مکّیه» نوشته است،
در همین هنگام هراکلیوس در روم وفات یافت. این صدمه تا آنجا باعث
غم و اندوه شدید لشکر روم در اسکندریه گردید که آنها را در کارشان سست
و نااُمید گردانید. رئیس یکی از دروازههای شهر وارد مذاکره
با حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه شد. حضرت عمرو رضی الله عنه
دقیقاً همانطور که حضرت عمر رضی الله عنه دستور داده بود
عمل کرد. پرچم جهاد را در این حملهی مهم تبرّکاً بهدست عباده
انصاری رضی الله عنه صحابی بزرگ رسولالله صلى الله علیه وسلم سپرد.
خداوند به مسلمین مدد معنوی عنایت فرمود. با یک حملهی شدید
همگانی با دادن بیست و پنج نفر تلفات حصار شهر را شکستند و به پیروزی رسیدند.
شهر اسکندریه را پس از چند ماه محاصره تسخیر،
و مراکز نظامی آن را تصرف و لشکر روم ر ا خلع سلاح کردند.
حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه قاصدی به نام
«معاویة بن خدیج» به مدینه فرستاد تا فتح اسکندریه را که حضرت عمر رضی الله عنه
در انتظارش بود، به او بشارت دهد. حضرت عمر رضی الله عنه از شنیدن این مژده
به عنوان شکر خدا سر به سجده نهاد.
با تسلّط مسلمین بر اسکندریه دست دولت روم از خاک مصر
به کلی قطع گردید و مسلمین بر سراسر مصر تسلّط یافتند.
حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه با تسلّط بر فلسطین
مخصوصاً فتح شهر بزرگ «قدس» که در اثر عملیات نظامی
او تسلیم گردید و نیز با تسخیر خاک مصر مخصوصاً فتح بندر اسکندریه،
قدرت و مهارت نظامی خود را در صفحات تاریخ اسلام ثبت کرد.
سخنان ایشان بعد از عزل شدن از مصر
هنگامی که حضرت عثمان رضی الله عنه حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه
را از امارت مصر عزل کرد به او گفت: «ای اباعبدالله! بسیاری از
مردم پیرامون من ازدحام کردهاند، تو خارج شو و از جانب من نزد
آنان عذرخواهی کن.» حضرت عمرو رضی الله عنه خارج شد
و همراه مردم نماز عصر را خواند و در پایان نماز به سوی
محراب رفت و حمد خدای را بهجای آورد و گفت:
ای یاران محمّد! ای گروه مهاجر و انصار! در میان شما کسانی هستند
که بر من در اسلام پیشی گرفتند؛ گذشتهی مرا دیدهاند و من پس
از آن را میبینم. به خدا سوگند! ویژگی در او ندیدم مگر این
که آن را خود و خاندانش به پیامبر صلى الله علیه وسلم
نسبت دهند و هیچ خیر و برکتی در او ندیدم، مگر اینکه
رسولالله صلى الله علیه وسلم برای همهی مسلمین
خواسته بود. آیا او اینگونه است و شما او را چنین دیدهاید؟
پاسخ دادند: «بله! خداوند او را بهخاطر این امّت پاداش نیکو دهد.»
بعد حضرت عمرو رضی الله عنه ادامه داد: «خلیفهی شما ابوبکر رضی الله عنه
به سیرت پیامبر صلى الله علیه وسلم بود. پا جای پای او گذاشت
و بر روش او رفتار کرد. با سرعت در راه خدا گام برداشت
تا اینکه خداوند جان او را گرفت، آیا چنین بود و شما او را اینگونه دیدهاید؟»
گفتند: «بله! خدا او را رحمت کند و به سبب این امّت به او پاداش نیکو دهد.»
بعد گفت: «ولی شما بعد از او «ابن حنتمه» بود.
عمر بن خطاب رضی الله عنه که زمین سینهاش را برای او شکافت
و سختیهای روزگار را برایش آسان نمود و درون آن را برایش
بیرون انداخت و برکات آن را برایش آشکار کرد؛ دنیا را با ذخایر و
زیورآلات برای او تزیین کرد؛ باران جود و بخشش بر سرش بارید؛
نیکیها را برایش افزون و همهی آن را گرد هم آورد و شیر آن را دوشید،
در جاهای کمعمق راه رفت و بر جوانمردی تکیه کرد
تا اینکه از آن دنیا خارج شد؛ در حالیکه قدمهایش آزمایش و امتحان نشدند.
آیا اینطور بود و شما او را چنین دیدید؟» گفتند: «بله.
خداوند او را رحمت کند و خیر امّت را نصیبش گرداند.»
بعد از او عثمان رضی الله عنه ولی شماست. او را میشناسید،
ولی او را انکار میکنید. در مورد کارهای اوگفتند و گفتید،
او را سرزنش کردید و او نیز عذر خواست. حاضران گفتند:
«پس چه کنیم؟» عمرو رضی الله عنه پاسخ داد: «با او مهربانی کنید،
شکسته ترمیم میشود و از دستدهنده جبران میکند و لاغر،
چاق میشود، امّا این سخن را میگویم و برای شما از خدا طلب مغفرت کنم.»
راوی گوید: به عثمان رضی الله عنه گفته شد:
«از هیچکس همانند آنچه از عمرو رضی الله عنه به تو رسید، نرسیده است.»
هنگامی که حضرت عمرو رضی الله عنه بر حضرت عثمان رضی الله عنه
وارد شد، گفت: «ای عمرو! از اینکه تو را از خلافت مصر عزل کردهام
ناراحت هستی؟» پاسخ داد: «تو امام هستی و شایسته نیست
که من تو را سرزنش کنم.» او گفت: «من آنچه را در ذهنم بود،
به بهترین شکل بیان کردم. اگر کاری غیر از این میخواستم، آن را انجام میدادم.»
حالات موت از نظر ایشان
حضرت عبدالله بن عمرو بن عاص رضی الله عنهما میفرماید:
پدرم اکثر اوقات میفرمودند: «بسیار جای تعجّب است بر شخصی
که آثار موت بر او ظاهر شود و هوش و حواسش باقی باشد و
زبانش بند نشده باشد، ولی او کیفیّات موت را بیان نکند.»
به ارادهی الهی هنگامی که موتش فرا رسید و هوش و
حواسش باقی بود، هنوز زبانش بند نیامده بود. عرض کردم:
«پدرجان! در چنین حالتی از کسانی که کیفیّت موت را بیان نمیکنند
اظهار تعجّب میکردی، شما کمی کیفیت موت را بیان کنید!»
فرمودند: «پسرم! حالت موت غیر ممکن است، لیکن من کمی
از حالات آن را برایت بیان میکنم: قسم به خدا! گویی که بر
شانههایم کوهی را استوار ساختهاند و روحم را از سوراخ
سوزن خارج میکنند و گویی که شکمم پر از خار شده و آسمان
و زمین به هم رسیدهاند و من در میان آنها له شدهام.»
عمل عجیب ایشان در قبرستان
حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه در گورستان نگریست
و (از اسب) پایین آمد و دو رکعت نماز گزارد. گفتند: «این چه چیزی است
که دیگری نکرده است.» گفت: «اهل گورستان و آنچه میان
ایشان و میان عمل حایل است، را یاد کردم، خواستم
که به حق تعالى با این دو رکعت تقرّب نمایم.»
فضــایل ایشان
ـ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُاللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ:
«أَسْلَمَ النَّاسُ وَ آمَنَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ.»
پیامبر صلى الله علیه وسلم فرمودند:
«مرىم مسلمان شىند و عمرو بن عاص ایمان أورد.»
ـ عَنِ ابْنِ أَبِیمُلَیْکَةَ قَالَ: قَالَ طَلْحَةُ بْنُ عُبَیْدِاللَّهِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ:
سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ یَقُولُ:
«إِنَّ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ مِنْ صَالِحِی قُرَیْشٍ.»
پیامبر اکرم صلى الله علیه وسلم فرمودند:
«همانا حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه از صالحین قریش است.»
روایت حدیثی ایشان
ایشان از پیامبر صلى الله علیه وسلم و
حضرت عایشه رضی الله عنهاحدیث روایت کردهاند.
راویان حدیث از ایشان
از ایشان ۳۹ حدیث روایت شده است.
از ایشان این گروه روایت نمودهاند:
جعفر بن مطلب بن ابیوداعة سهمی، حسن بصری،
عبدالله بن عمرو بن عاص، عبدالله بن منین یحصبی، عبدالله
بن ابیهذیل کوفی، عبدالرحمن بن شماسه مهری، عروة بن زبیر،
علی بن رباح لخمی، عمارة بن خزیمة بن ثابت انصاری، قبیصة
بن ذؤیب خزاعی، قیس بن ابیحازم، محمّد بن کعب قرظی، ابوظبیه
کلاعی حمصی، ابوعبدالله اشعری، ابوعثمان نهدی، ابوقیس، ابومره
مولى اُمهانی، ارنب بنت عفیف بنت ابیالعاص و عقبة بن نافع
بن عبد قیس بن لقیط رضی الله عنهم اجمعین.
سخنان نغز و حکمتآمیز ایشان
ـ از ایشان در رابطه با مروّت سؤال شد، ایشان فرمودند:
«مروت عبارت از شناختن حق و حسن سلوک با دوستان است؛»
ـ این صلهی رحمی محسوب نمیشود که اگر کسی با
تو به خوبی رفتار نمود، تو هم با او خوب برخورد کنی و
هر کس با تو قطع رابطه نماید، تو هم با او قطع تعلّق نمایی؛
چه بسا این انصاف است، امّا صلهی رحمی این است که تعلّق
و رابطه را با کسی درست نمایی که او با تو قطع رابطه نموده
است و با کسی محبّت و مهربانی کنی که او بر تو ظلم و بدی کرده باشد؛
ـ همچنین آن بردباری که در عوض بردباران انجام پذیرد، بردباری محسوب نمیشود
و اگر شخصی جاهلانه برخورد نمود، با او جاهلانه
برخورد نمودن، نیز از بردباری نیست، بلکه نوعی بدله
و مقابله به مثل منصفانه است، ولی بردباری حقیقی
آن است که حرف و برخورد جاهلانهی جاهلان را برداشت
نموده و بر اذیّت و آزار همسایهها صبر نموده و در عوض،
همسایهها را مورد اذیّت و آزار قرار ندادن اعلى و افضل است؛
ـ در شب یک رکعت نماز از ده رکعت نماز روز افضلتر است؛
ـ سلطان ستمکار بهتر از فتنهی پایدار است؛
ـ به خدا هرگز قومی را از شما راغبتر ندیدم در چیزی
که پیامبر صلى الله علیه وسلم در آن بیرغبت بود؛
ـ ایشان از پسر خود پرسید: «رفق چیسیت؟» گفت:
«آنکه آهسته باشی و با والیان نرمی کنی.» گفت: «خُرق چیست؟»
گفت: «دشمنی کردن امام تو و مخالفت آنکه میتواند که تو را ضرر برساند.»
ـ هر آیه در قرآن درجهای در بهشت است و چراغی در خانهی شما است؛
ـ هر کسی که قرآن خواند، نبوّت در دو پهلوی او درج شد، مگر آنکه برای او وحی نمیآید؛
ـ از پوشیدن لباس خسته نمیشوم تا زمانی که مرا بپوشاند
و از همسرم خسته نمیشوم تا زمانی که به خوبی با من برخورد کند
و از سواری خود خسته نمیشوم تا زمانی که به من سواری دهد؛
ـ پادشاهی دادگر بهتر از پادشاهی ستمگر و پادشاهی
بیدادگر بهتر از فتنهای همیشگی است و لغزش پا استخوانی
است که شکستهبندی میشود و لغزش زبان نه به جای میگذارد
و نه رها میکند و کسی که خرد ندارد آسوده است.
وصیّت در زمان وفات
چون مرگش فرا رسید، گفت: مرا بنشانید و چنین وصیّت کرد:
«شتابان مرا بشویید و در سه پارچه کفنم کنید و کمرم را استوار ببندید
که با من مخاصمه و ستیز میشود، قبرم را با لحد حفر کنید
و شتابان مرا درگور بگذارید و بر من خاک ریزید.»
سپس گفت: «پروردگارا! عمروعاص را به کارهایی فرمان دادی
که انجام نداد و از کارهایی بازداشتی که آنها را انجام داد.»
آنگاه سه بار گفت: «پروردگاری جز تو نیست و دو دست خود
را به حالتی که در بغل جامعه باشد، قرار داد و تا هنگام مرگ همانگونه بود.»
وفــــات ایشان
ایشان در روز «عید فطر» سال چهل و سه هجری در روزگار
حکومت حضرت معاویه رضی الله عنه درگذشت و
در قبرستان «مُقَطَّم» در مصر به خاک سپرده شد.
نماز جنازهی ایشان را پسرش حضرت عبدالله رضی الله عنه خواند.
نویسنده: محمدعظیم حسین بر
منبع: سنت آنلاین
:: برچسبها:
عمربن عاص ,
رضی الله عنه ,
حضرت عمر ,
حضرت عمر بن عاص ,